همیشه عشق...

کائنات بر پایهء عشق بنا شده. خدا عشق است و عشق همه چیز... هرگاه عشق را در زندگی جاری کنیم،شاهد معجزه حضور خداوند خواهیم بود...

همیشه عشق...

کائنات بر پایهء عشق بنا شده. خدا عشق است و عشق همه چیز... هرگاه عشق را در زندگی جاری کنیم،شاهد معجزه حضور خداوند خواهیم بود...

((خدا همه جا هست))

  

اینجا یکی از ایستگاه های متروی تهرانه   

جایی که به نظر،از آهن و سنگ و سر و صدا تشکیل شده

اما با کمی تأمل،میشه خدا رو تو تک تک اجزاش دید

مخصوصا وقتی به این نورها خیره میشی

((خدا همه جا هست)) 

  

 

 

 

نظرات 35 + ارسال نظر
روانشناس دوشنبه 11 اردیبهشت 1391 ساعت 23:21 http://www.shadkami.blogsky.com


دقیقا مث امروز که توی اتوبوس دیدیم
شعاع های خورشید از لابه لای ابرا پیدا بود
من شخصا این شعاع نور ها رو میبینم احساس میکنم اینا دست های خدا هستن که به روی ما دراز شدن
خیلی تصویر قشنگیه


یووووووووووهوووووووووووووووو بر ناناسی خودم
هووووووووووووم
آفرین(با سبک گفتن هم کلاسی)
من عاشق این شعاع های نورم
چه تعبیر باحالی
قفونت..
از همون دستهء شکار لحظه هاست

روانشناس دوشنبه 11 اردیبهشت 1391 ساعت 23:23 http://www.shadkami.blogsky.com

هووووووووووووووووووررررررررررررررررررررررررا
هورررررررررررررررررررررررراااااااااااااااااااااااااااااا
من اول شدم


خیلی قشنگه اینکه به حس تجربه کنی که
« خــــــــــــــدا همه جــــــــــــا هــــــــــست»


دوستت دارممممممممممممممممم
بوس بوس شب بخیر

دسسسسسسسسسسسسسست
دسسسسسسسسسسسسسست
جییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییغ
جییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییغ
سووووووووووووووووووووووووووووووووووت
سووووووووووووووووووووووووووووووووووت
هووووووووووووررررررررررررررررررااااااااااااااا
هووووووووووووررررررررررررررررررااااااااااااااا
پرویــــــــــــــن جونی اول شده

هووووووووووووووووووم
خیلی خیلی قشنگ و دلچسبه اگر بتونیم خدا رو تو همه جا و هر لحظه و با هر کاری ببینیم

منم دوووووووووووووووووووووووووست دارمممممممممممم
بوووووووووووووووووووس
بوووووووووووووووووووس
شب تو هم بخیر عزیـــــــــــز دلممم

نونوچه سه‌شنبه 12 اردیبهشت 1391 ساعت 11:24 http://nonoche.blogsky.com

اوه اوه شنیدم مترو تون بیست و یک میلیارد خرج انداخت رو دستتون






مترو مون؟!؟!؟!؟
احیانا وقتی شما میایین تهران ، ازش استفاده نمیکنین؟!

نونوچه سه‌شنبه 12 اردیبهشت 1391 ساعت 11:25 http://nonoche.blogsky.com

خب آره ... میشه خدا رو دید!!!

هوووووووووووووووووووووووووووووووم

نونوچه سه‌شنبه 12 اردیبهشت 1391 ساعت 11:25 http://nonoche.blogsky.com

نونوچه سه‌شنبه 12 اردیبهشت 1391 ساعت 11:30 http://nonoche.blogsky.com

دوستت دارمممممممممممممممممممممممم وحیده جونی من

من دوست ندارم!!
عااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااشقتممممممممممممممممم

نونوچه سه‌شنبه 12 اردیبهشت 1391 ساعت 11:33 http://nonoche.blogsky.com

کدوم رو دوست داری برات بفرستم !؟
قل(ب)م !؟
ر(و)حم !؟
ج(س)مم !؟
یا حروف توی پرانتز !!؟
---

هیچ کدوم!!
من تو رو میخوام،
تو رو میخوام،
اونا رو نمیخوامم..

هیچ مهم نیست سه‌شنبه 12 اردیبهشت 1391 ساعت 14:01 http://www.mohemnisthich.blogfa.com

اگر کــــسی به ملامت ز عشــق برگردد
مرا به هر چه تو گویی ارادت افزون است

(گل)


(سبد سبد گل)

بهزاد سه‌شنبه 12 اردیبهشت 1391 ساعت 15:53 http://behzadfarhadi.mihanblog.com


سلام آجی جون

روزی روزگاری پسرک فقیری زندگی می کرد که برای گذران زندگی و تامین مخارج تحصیلش دستفروشی می کرد.از این خانه به آن خانه می رفت تا شاید بتواند پولی بدست آورد.روزی متوجه شد که تنها یک سکه 10 سنتی برایش باقیمانده است و این درحالی بود که شدیداً احساس گرسنگی می کرد.تصمیم گرفت از خانه ای مقداری غذا تقاضا کند. بطور اتفاقی درب خانه ای را زد.دختر جوان و زیبائی در را باز کرد.پسرک با دیدن چهره زیبای دختر دستپاچه شد و بجای غذا ، فقط یک لیوان آب درخواست کرد.

دختر که متوجه گرسنگی شدید پسرک شده بود بجای آب برایش یک لیوان بزرگ شیر آورد.پسر با تمانینه و آهستگی شیر را سر کشید و گفت : «چقدر باید به شما بپردازم؟ » .دختر پاسخ داد: « چیزی نباید بپردازی.مادر به ما آموخته که نیکی ما به ازائی ندارد.» پسرک گفت: « پس من از صمیم قلب از شما سپاسگذاری می کنم»

سالها بعد دختر جوان به شدت بیمار شد.پزشکان محلی از درمان بیماری او اظهار عجز نمودند و او را برای ادامه معالجات به شهر فرستادند تا در بیمارستانی مجهز ، متخصصین نسبت به درمان او اقدام کنند.

دکتر هوارد کلی ، جهت بررسی وضعیت بیمار و ارائه مشاوره فراخوانده شد.هنگامیکه متوجه شد بیمارش از چه شهری به آنجا آمده برق عجیبی در چشمانش درخشید.بلافاصله بلند شد و بسرعت بطرف اطاق بیمار حرکت کرد.لباس پزشکی اش را بر تن کرد و برای دیدن مریضش وارد اطاق شد.در اولین نگاه اورا شناخت.

سپس به اطاق مشاوره باز گشت تا هر چه زود تر برای نجات جان بیمارش اقدام کند.از آن روز به بعد زن را مورد توجهات خاص خود قرار داد و سر انجام پس از یک تلاش طولانی علیه بیماری ، پیروزی ازآن دکتر کلی گردید.

آخرین روز بستری شدن زن در بیمارستان بود.به درخواست دکتر هزینه درمان زن جهت تائید نزد او برده شد.گوشه صورتحساب چیزی نوشت.آنرا درون پاکتی گذاشت و برای زن ارسال نمود.

زن از باز کردن پاکت و دیدن مبلغ صورتحساب واهمه داشت.مطمئن بود که باید تمام عمر را بدهکار باشد.سرانجام تصمیم گرفت و پاکت را باز کرد.چیزی توجه اش را جلب کرد.چند کلمه ای روی قبض نوشته شده بود.آهسته انرا خواند:

«بهای این صورتحساب قبلاً با یک لیوان شیر پرداخت شده است»
خیلی داستان خوشدیلی بود

سلاااااااام داداشـــــــــــــــی جووووووووووونم
آره خیلی خوشجیل بود..
ولی اشکاتو پاک کن داداشــــی با احساس من

بهزاد سه‌شنبه 12 اردیبهشت 1391 ساعت 15:55 http://behzadfarhadi.mihanblog.com

اینم عنوانش یادم رفت بنویسم
عشق بورزید تا به شما عشق بورزند
آجی بگیر اینم عشق خواهر برادری بهت بورزم

دوکست دارم آجی


عزیییییییییییزمممم
با عنوان و بی عنوان ، خیلی خوشدیل بود
قربون عشق ورزیدنت
بپا یهو غرق نشیم!!
منم دوووست دارم داداشـــــی

مرغ عشق معین سه‌شنبه 12 اردیبهشت 1391 ساعت 16:51

یووووووووووووووووووووووووهووووووووووووووووووو
علووووووووووووووووووس ملووووووووووووووووووووس
قربونت برررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررم
خدا رو میشه تو تک تک افریده هاش دید
قربونت برم که اینقدر زیبا مینویسی
عین خودت
واقعا پروین درس میخونه؟؟؟؟؟؟؟؟
کجاس؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

یووووووووووووووووهوووووووووووووووووووووووو بر عزیییییییییییییز دلمممممممم
خدا نکنه..
هوووووووووووووووووووووووم
درسته
میسی خانومی
آره،درس میخونه خفن!
بهش لقب دادم:نشسته با کتب درسی
الانم فکر کنم تو اتافش نشسته و دورش پر کتابه!!!
خیلــــــــــــــــــــی دوووووووووووووووست دارم عزییییییییییییزمممممم





روانشناس سه‌شنبه 12 اردیبهشت 1391 ساعت 16:55 http://www.shadkami.blogsky.com

انلجی(انرژی) در این حد!!

همچین این نورا آدمو جذب میکنه
ههه هههه !! اگه بدونه تیکه کلامش تا اینجا هم کشیده شده! دونه دونه موهاش و میکنه
اووووووووهوووووووم از دسته ی شکار لحظه ها ست
یاد اون پست خودم میوفتم که
ارزش لحظه ها را بدانید
وقعا در یک لحظه میتونه اتفاقی بیوفته که زندگی رو متحول کنه
شاید با دیدن همین چند تا شعاع نور، یه روزنه امید به دل کسی باز بشه یا بهش تفهیم بشه که خدا هنوز دوسش داره
عکس میخوام پیدا نمیکنم
برم اینجوری واینجوری تمرکز کنم یه عکس خوشدیلی پیدا کنم
هر چی اینجوری بشینم بگم پیدا نمیشه آخرش اینجوریوووو
میشم

نهههههههههههههههه
قفووووووون انلجیت برم
آریییییییییییییی
وحشتناک عاشق این نورا هستممم
دونه دونه که سهله،فکر کنم طره طره بکنه موهای افشونشُ!!!
هوووووووووووووووووووووووووووووم
کاملا موافقم!
یک لحظه،یه حرف،یه داستان،یه اتفاق...
ایشالا پیدا میکنی ناناسی
زودی بهم خبر بده بیام پستت رو ببینم
آفرین و احسنت به تو
بدو برو بگرد

محمدآقایی سه‌شنبه 12 اردیبهشت 1391 ساعت 21:09 http://mohammad-aghaiy.blogsky.com/

گاهی وقتا آدم تو محیط اطرافش تصاویری را میبینه که از زیباترین شاهکارهای خلقته
من هر روز توی شمال این تصاویر را میبینم...

درسته،کاملا باهات موافقم
خوشا به سعادتت
شمالو که دیگه نگو!
من هر وقت میرسم اونجا،تا میتونم نفس میکشم!!
از بس که اینجا هوا آلوده س!

بهزاد چهارشنبه 13 اردیبهشت 1391 ساعت 02:33 http://behzadfarhadi.mihanblog.com


یس خدا همه جا هست
مث انسان و کامپولوتر
کامپولوترم یه سری کارها رو داره انجام میده که من بهش گفتم
من خالق اونم اگه اون بخا منو درک کنه اووووووووووه چه فکرای میکنه منهدم میشه !
دیگه نمیدونه که من از رگ گردن بهش نزدیک ترم!
کم گفتم و گزیده چون دُر


قربون خودت و کامپولوترت و مثال زدنت
بهزاد!
کلا خیلی باحالی!
میدونی چرا؟
خب داداش منی دیگه!!
به خودم رفتی!

بهزاد شنبه 16 اردیبهشت 1391 ساعت 00:40


سلام سلامممممممممممممم
آجیییییییییییییییییییییی جون خودم
چطوری؟
خوبی؟

ببخشید دیر میام وب درسا سنگینن


سسسسسلاااااااااااااااااااااااممممم
بر داداشــــــــــــــی درس خون خودمممم
خووووووفم تو چطوری؟
خوش میگذره؟!
اچکال نداره داداشی،درس بخون که مثل آبجی ت شب امتحان بیچارگی نکشی!!!

بهزاد شنبه 16 اردیبهشت 1391 ساعت 00:42


دوست دارم آجـــــــــــــــــــــی


قفووووووووووووووونت برمممممممم
منممممم دووووووووست دارممممم

بهزاد شنبه 16 اردیبهشت 1391 ساعت 11:52

لحظه دیدار نزدیک است
باز من دیوانه ام،مستم
باز میلرزد، دلم، دستم
بازگویی در جهان دیگری هستم
های!نخراشی بغفلت گونه ام را تیغ!
های،نپریشی صفای زلفکم را،دست!
آبرویم رانریزی دل!
ای نخورده مست
لحظه دیدار نزدیک است


وااااااااااااای!
چه به موقع و درست!
خیلی قشنگه داداشــــــــــی ، خیلی!

میســـــــــــی

کیانا شنبه 16 اردیبهشت 1391 ساعت 16:19 http://for-every-one.persianblog.ir

آدم بعضی وقتا میمونه چی بگه... قووووووبووووووووون خدا جونم بشم

هووووووووووووووم
کلا آدم بعضی وقتا چیزی نگه و فقط نگاه کنه،همه چی خیلی قشنگ تر پیش میره!
هر چی قربون ، صدقه ش بریم بازم کمه

بهزاد یکشنبه 17 اردیبهشت 1391 ساعت 10:00


درسا خیلی زیادننننننننننننننننننننننننننننننننن
من رفتم


درسای منم زیااااااااااااادننننننننننننننننننننننننن
برو ولی زودی بیا

ستاره پرداز دوشنبه 18 اردیبهشت 1391 ساعت 14:22

سلام ودرود بی پایان
علی بذکرالله تطمئن القوبهم

سلام بر شما داداش گل
آخ که من چقدر این عبارت رو دوست دارم
ممنون

بهزاد دوشنبه 18 اردیبهشت 1391 ساعت 17:55


راز شگفت انگیز شادی ! ...
روزی دختر جوانی در چمنزاری قدم می‌زد و پروانه‌ای را لابه‌لای بوته‌ی خاری گرفتار دید.
او با دقت زیاد پروانه را رها کرد و پروانه پرواز کرد و سپس بازگشت و تبدیل به یک پری زیبا شد و به دختر گفت: به خاطر مهربانیت هر آرزویی که داشته باشی برآورده خواهم کرد.
دخترک لحظاتی فکر کرد و گفت: می‌خواهم شاد باشم.
پری سرش را جلو آورد و در گوش دختر چیزی گفت و بعد ناپدید شد.
موقعی که دختر بزرگ شد در آن سرزمین کسی شادتر از او وجود نداشت.
هرگاه کسی از او درباره‌ی راز شادی‌اش سؤال می‌پرسید، لبخند می‌زد و می‌گفت: من فقط به حرف پری خوب و مهربان گوش کردم.
موقعی که پیر شد همسایه‌ها می‌ترسیدند او بمیرد و با مرگش راز شگفت‌انگیز شادی نیز با او دفن شود.
آن‌ها به او التماس می‌کردند: تو را به خدا به ما بگو پری به تو چه گفت.
به نظر شما پری به دختر چه گفته بود؟
پیرزن دوست‌داشتنی فقط لبخند زد و گفت: او به من گفت: اصلاً مهم نیست آدم‌ها که باشند و چقدر سعادتمند به نظر برسند، آن‌ها هر که باشند به من نیاز دارند!
واقعیت وجود انسان چیزی فراتر از تصورات ذهن بشر است.
زمانی‌که خداوند انسان را خلق می‌کرد، به فکر تفریح یا سرگرمی خود نبود.
بلکه انسان را برای هدف بسیار بالایی خلق کرد.
ما با کم شمردن خود علاوه بر این‌که خود را در غم و غصه فرو می‌بریم حتی به خداوندی که انسان را آفرید و او را بالاترین مخلوق خود نام‌گذاری کرد بی‌احترامی می‌کنیم، فقط کافیه تا ما هم به حرف پری گوش کنیم:
مهم نیست چه کسی هستی، کجا هستی، ثروت داری، از نظر دیگران مهمی، مهم نیست اطرافیان شما چه کسانی باشند، دکتر، مهندس، فقیر یا غنی فقط یک چیز مهم است: دیگران هر که باشند به من نیاز دارند.
فقط اینگونه با ایمان داشتن به این‌که خداوند ما را برای هدفی معین و بزرگ آفریده شاید بتوانیم قدر نعمت بزرگ الهی (زندگی) را بدانیم و این تنها راه رسیدن به آن هدف بزرگ است.

نهههههههههههههه

آفرین ، آفرین
خیلــــــــــی قشنـــــــگ و درســـــــــت بود
دستت طلا داداشــــــــــــــــی

سهیل سه‌شنبه 19 اردیبهشت 1391 ساعت 00:15 http://setareyesoheyleman.blogfa.com

سلام . زیبا بود ابجی وحیده . . خدا همه جا هست . زیبا بود . ممنون ابجی . شاد باشی و پاینده

سلام بر داداش سهیل خودمون
چه خبر؟
از این ورا داداش؟
میسی
خوشحال شدم سر زدی
دلم برات تنگ شده بود
موفق باشی

داداش وحیده چهارشنبه 20 اردیبهشت 1391 ساعت 17:53


سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام
آجی وحیده جون خود خودم
دووووووووووووووووووووووست دارم آجی

دلم برات تنگولیده


سسسسسسسسسسسسسلام داداشـــــــــــــی
چیـــــــــــــــطوری؟
منمممممم دوووووووووووستت دارمممممممممم
دل منم برات نتگول شده
قربون اسم جدیدت

بهزاد چهارشنبه 20 اردیبهشت 1391 ساعت 17:53

داداشِ وحیده =بهزاد

هوووووووووووووم
گرفتم داداشـــی
این لقب سازی هات منو کشته!
به خودم رفتی دیگه

مریم جمعه 22 اردیبهشت 1391 ساعت 01:25 http://sooskesiah.blogsky.com

خیلی ملوس بود
آپم بدو بیا

میسی نانا
میام الاااااااااان

بهزاد شنبه 23 اردیبهشت 1391 ساعت 09:42



سلاااااااااااااااااااااااااااممم
چیطور میطوری آجی؟
کیفَ حالکه یا وحیده؟



سسسلاااااااامممم.داداشـــــــــــــــی
عجب!
اینو من باید از تو بپرسم!!
نه اینکه یه مدته مشغولی،از اون لحاظ!!
=))

مرغ عشق معین شنبه 23 اردیبهشت 1391 ساعت 09:42 http://http://yardeli.blogfa.com/

سلوووووووووووووووووووووووووووووووووم
بر علوس ملووووووووووووووووووووووسم
خوبی گلم
روز زن بر شما هم مبارک باشه
از طرف من به مادرتون تبریک بگید
هم واسه روز زن وهم واسه تربیت فرزندی مثل شما
قربون علوس گلم

سسسسسلاااااااااااااااااممممم عزیییییز دلمممم
ممنون،من عالی ام به لطف خدا،تو چطوری؟

وااای!مرســـــی خانومی
حتما عزیزم ، شرمنده کردی

خدانکنه

ادیب شنبه 23 اردیبهشت 1391 ساعت 11:05 http://19paknevis.blogfa.com/

ممنون از حضورت

بهزاد شنبه 23 اردیبهشت 1391 ساعت 12:21 http://behzadfarhadi.mihanblog.com


eeee
این ادیب که اینجاست فک کردم رفیق منه اومده
--------------------
آپم

خیالت تخت،رفیقی تو اینجا نمیان!!
البته به جز بعضی هاشون!

نه بابا! آپی؟
از اون قفلکی ها؟!!

بهزاد یکشنبه 24 اردیبهشت 1391 ساعت 06:37


آجی جون
قفلشو برداشتم دیگه
بدو بیا ببین

چـــــــــــی میگی؟!
حالا شد!
میام الان!

بهزاد یکشنبه 24 اردیبهشت 1391 ساعت 06:42 http://behzadfarhadi.mihanblog




eee
بعضیهاشون میان


ایول به داداش گلم!
پس گرفتی مطلبو!!!

بهزاد دوشنبه 25 اردیبهشت 1391 ساعت 07:25

بهزاد دوشنبه 25 اردیبهشت 1391 ساعت 07:28

ایول به آجی گلم
همینجوری

المیرابیخی جمعه 2 تیر 1391 ساعت 13:14 http://WWW.YaSHMm75.PERSIANBLOG.IR

سـ ـ..هلام
خوفـ ـ..ی؟
بی منـ ـ..م سر بیزنیـ ـ..ا
فافایـ ـ..

[ بدون نام ] دوشنبه 26 تیر 1391 ساعت 16:08 http://foodestan.blogsky.com

از افرادی که همه جا خدا رو می بینن خوشم میاد.
موفق باشید!

خیلی ممنون
غذاهات جالب بود
شما هم همینطور

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد