...پست ثابت...
الهی..
نه من آنم که ز فیض نگهت چشم بپوشم
نه تو آنی که گدا را ننوازی به نگاهی
در اگر باز نگردد،نروم باز به جایی
پشت دیوار نشینم،چو گدا بر سر راهی
کس به غیر از تو نخواهم،چه بخواهی چه نخواهی
باز کن در،که جز این خانه مرا نیست پناهی...
چه تازیانه ها که با تن تو تاب عشق آزمود
چه دارها که از تو گشت سربلند
زهی شکوه قامت بلند عشق
که استوار ماند در هجوم هر گزند...
نگاه کن
هنوز آن بلند دور
آن سپیده، آن شکوفه زار انفجار نور
کهربای آرزوست
سپیده ای که جان آدمی هماره در هوای اوست
به بوی یک نفس در آن زلال دم زدن
سزد اگر هزار بار بیفتی از نشیب راه و باز
زمان بیکرانه را
تو با شمار گام عمر ما مسنج
به پای "او" دمی است این درنگِ درد و رنج
به سان رود
که در نشیب دره سر به سنگ میزند رونده باش
امید هیچ معجزی ز مرده نیست
زنده باش!
(هوشنگ ابتهاج)